چه کسی میداند که تو در حسرت یک فردایی؟
معبودا
به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند . . .
اصلأ امروز تب روضه ی اکبر دارم …
فرض کن فرض! فقط
فرض کن این مسئله را / پیش نعش پسرت گوش
کنی هلهله را
…وقتی شنیدم آرپی جی زن شده تقریبا شهادتش برای من یقین شد
….بعد شهادت برادرم مادرم رو به من کرد و گفت: حالا راهت شدی ؟! دلت خنک شد؟! سرم را پایین انداختم و با خضوع گفتم : خدا از تو قبول کند مادر؛ تو ازبهترین هایت درراه خدادادی….
یادتان هـست همه عین برادر بودند
یادتان هست چه شوری همه جا بر پا بود / عجم و ترک و لر کرد و عرب آنجا بود
هیچ چیز از ما نمی ماند مگر فریادها
جیب پیراهنی آغشته به خون را گشتند/ نامه ای را که به مقصد نرسید آوردند / نامه مثل جگر تشنه ی تو سوخته بود
قفل آن باز نشد هرچه کلید آوردند
سنگری که صادق فلاح پور برای خود ساخت!
... برادر دو شهید (حجت و محمود فلاح پور) خواهر از رزمندگان اولیه فتح خرمشهر ... وخود فرمانده گروه و جانباز سالهای پرخاطره (سقوط تا آزادی خرمشهر)
اینهمه شهید در یک عکس!!
یکی مازندرانی، یکی گیلانی، یکی گلستانی و... یکایک شهرستانها را جمع کردن و با هم دوست و برادر کردن و... همه را باهم به نزد خود بردن........ الهی شکرت