گروه ایثار و مقاومت پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل [1]، توفیق یافت از گرامیداشت هفته بسیج امسال به خاطرات منتشر نشده شهدا سری بزند و ناگفته های آن حماسه سازان بی بدیل را تحت عنوان «جمعه شهدایی » (یک جمعه ،یک خاطره ، از یک شهید گیلانی) در اختیار شما «خاکریزی ها» ی بزرگوار قرارداده تا با هم مرور کنیم روایاتشان را …
اینبار روایتی از شهید «ساسان پور نقاشیان» از شهدای اولیه دفاع مقدس(اولین مردان مرد) اززبان خود شهید در دفترخاطراتش، بشنوید:
روزی که به خیابان امام خمینی می رفتم تا ببینم منافقان نمایشگاه زده اند که یکی از برادران پاسدار را در خیابان می بینم که بعد از سلام و احوالپرسی به من می گوید : ساسان! شاید دیگر تو را نبینم مرا حلال کن!
گفتم: مگرکجا می خواهی بروی؟!
گفت : که می روم افغانستان.
گفتم: من را هم با خودت ببر. گفت به تو بیشتر در اینجا نیاز می شود اما من که تصمیم خودم را گرفته بودم با سماجت از او خواستم که بروم بلیط بگیرم و با هم راهی مرز شویم…
مادر شهید: خلاصه با هم می روند و مدت۲۰روز در افغانستان می مانند و بعد از برگشتن حدودا ًدو هفته پیش خانواده اش ماند و بعد از دو هفته رفت جبهه و شهید شد.