- پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل - https://ahrargil.ir -

دفترچه خاطرات «روزنگار و دست نوشته» نوجوان بسیجی شهید محمدرضا زمانی .لوشان/ شاید دیگر برنگردم،مادر!

به کوشش گروه ایثار و مقاومت پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل [1]، سفر نامه عاشقانه و حماسی ؛دفترچه خاطرات”روزنگار و دست نوشته” نوجوان بسیجی شهید محمد رضازمانی شهرستان رودبار (لوشان)…

چهار شنبه ۱۵/۵/۱۳۶۵

ساعت ۱۰ صبح از لوشان حرکت کردیم .ساعت ۱ رشت بودیم .ساعت ۵/۶ بلیط گرفتیم برای سنندج .امروز روز وفات امام محمد تقی (ع) بود.

وداع با یاران در لوشان برایم سخت بود.خصوصاً با محمود.

((انگار کسی در قلبم می گوید شاید دیگر برنگردم))

ساعت ۹ در آقا بابای قزوین شام خوردیم .ساعت ۵/۴ صبح به سنندج رسیدیم.

    download

پنج شنبه ۱۶/۵/۱۳۶۵

امروز برای ساعت ۸ مرخصی شهری گرفتتیم.می خواستیم برویم که متأسفانه به علت آماده باش مرخصی لغو شد.فعلاً در مهندسی رزمی نشسته ایم .من، حسن،یوسف ،احمد،فرهاد ، ضمناً مصطفی کریمی و کامران حسینی و سیاوش زیباپور این جا آمده اند.

ناهار چلو گوشت خوردیم و بعد برای دیدن فیض الله  و ابوذر و محمود پاکزاد رفتیم.

شام عدسی خوردیم و شب را داخل آیفا خوابیدیم.

جمعه ۱۷/۵/۱۳۶۵

ساعت ۵/۷ از خواب بیدار شدیم ساعت ۵/۱۰ صبح تقسیم شدیم .من و حسن فعلاً در دسته ی ۱ زیر نظر خیبری هستیم.امروز هم وضعیت برای لحظه ای قرمز بود.

شنبه ۱۸/۵/۱۳۶۵

امروز ساعت ۵۵/۶ دقیقه از خواب بیدار شدیم، ساعت ۱۲ نهار استانبولی خوردیم شام آبگوشت خوردیم و بعد کمی شاه دزد بازی کردیم .امروز از مجتمع ،کتاب حساب و ریاضی گرفتم.امشب از هواپیما خبری نبود.

یک شنبه ۱۹/۵/۱۳۶۵

امروز ساعت ۴۵/۴ دقیقه از خواب بیدار شدیم و بعد به صبحگاه رفتیم  .دوباره تقسیم شدیم و در گروهان ۱ دسته ی ۱ افتادیم.حسن تیربار گرفت .من هم کمکی حسن شدم.

دوشنبه ۲۰/۵/۱۳۶۵

امروز ساعت ۵/۵ به حمام رفتم  بعد صبحانه خوردیم و ساعت ۵/۸ کلاس عقیدتی بود و ساعت ۵/۹ به راهپیمایی رفتیم،از تیپ تا سه راه همدان.

سه شنبه ۲۱/۵/۱۳۶۵

ساعت ۸ از خواب بیدار شدم و بعد بالا آمدم .آقا کریم را دیدم بچه های لوشان کریمی،فریبرزگلی،طاهر عبدالهی،سیاوش آقاجانی،احمدی،کتابعلی و تعداد دیگری از بچه ها را دیدم.نهار پلو با میرزاقاسمی بود.

چهارشنبه ۲۲/۵/۱۳۶۵

امروز ساعت ۵/۵ از خواب بیدار شدیم و به صبحگاه رفتیم و ساعت ۶ برگشتیم ساعت ۵/۱۰ گردان برای راهپیمایی حرکت کرد و من به خاطر ناراحتی پا  نتوانستم بروم.

پنج شنبه ۲۳/۵/۱۳۶۵

امروز دقیقاً مدت دو ماه است که در جبهه هستیم .امروز فیلم ویدئو آورده بودند که تماشا کردیم .ساعت ۳ به میدان تیر رفتیم .من ۱۰ تیر کلاشینکف و یک نارنجک تفنگی شلیک کردم.ساعت ۵/۹ برای مانور آزمایشی برای فتح قله ای رفتیم و ساعت ۵/۳ برگشتیم و من ۴ بامداد خوابیدم.

شنبه ۲۵/۵/۱۳۶۵

روز جمعه ۲۴/۵/۱۳۶۵ ساعت ۸ از خواب بیدار شدیم و بعد از صبحانه کمی بازی کردیم و شب هم در یک جلسه شرکت کردیم

امروز ساعت ۵ بیدار شدیم  به علت ناراحتی پا به صبحگاه نرفتم .ساعت ۸ برای آموزش در کلاس ش.م.ر شرکت کردیم .و بعد به راهپیمایی رفتیم از پلیس راه جاده کامیاران تا پادگان و شب فیلم عقرب را دیدیم.

یک شنبه ۲۶/۵/۱۳۶۵

امروز توسط برادر خاکسار برای مانور توجیه شدیم. ساعت ۷ به طرف منطقه ی مانور رفتیم و بعد از پیاده روی به محل مأموریت  رسیدیم.ساعت ۴۵/۱۱ دقیقه عملیات آغاز شد. و ساعت ۲ تمام شد.

(روزهای دوشنبه و سه شنبه تاریخ ۲۷/۲۸/۵/۱۳۶۵ اتفاق مهمی رخ نداد.)

چهار شنبه ۲۹/۵/۱۳۶۵

ساعت ۵/۵ از خواب بیدار شدیم.امروز من شهردار بودم (مسئول غذا و شستشو و نظافت سنگر)

امروز رفتم بالا و پلاک شناسایی گرفتم .ساعت ۴ جهت مانور و راهپیمایی حرکت کردیم و مانور نسبتاً سختی بود.

پنج شنبه ۳۰/۵/۱۳۶۵

ساعت ۷ از خواب بیدار شدم.ساعت ۵/۲ بعد از ظهر می خواستم حمام بروم حمام تعطیل بود .ساعت ۴ دوباره تقسیم شدیم .ساعت ۷ باران گرفت آسمان می گرید.نمی دانم بر چه؟بر مظلومیت امام حسین (ع).

ضمناً امروز به من ژ-۳ دادند به عنوان نارنجک تفنگی.

جمعه۳۱/۵/۱۳۶۵

امروز ساعت ۲۵/۱۰ دقیقه با لوشان تماس گرفتم ،بسیج کسی نبود.امروز من و حسن خمپاره ۶۰ تحویل گرفتیم و ساعت ۵ با کل تجهیزات و کوله پشتی به راهپیمایی رفتیم.

شنبه ۱/۶/۱۳۶۵

امروز ساعت ۳۰/۵ از خواب بیدار شدم .به صبحگاه رفتیم .برادر خاکسار صحبت کرد قرار شد برویم و مهمات تحویل بگیریم ،و امروز یا فردا عازم خط شویم .ساعت ۵/۹ مهمات تحویل گرفتیم .شب عید غدیر خم برای من شب غمناکی بود. نمی دانم چرا؟ ولی ناراحت بودم.

یک شنبه ۲/۶/۱۳۶۵ – عید سعید غدیر خم

امروز فرمانده ی گروهان نیز عوض شد(بهروز جلائی) امروز هم رفتن به منطقه ی عملیاتی لغو شد .معلوم نیست دقیقاً کی برویم.ساعت ۵/۳ برای تیر اندازی  با خمپاره رفتیم.امروز دقیقاً ۲۱ روز به پایان مأموریت مانده است.

چادرها را جمع کردیم و ساعت ۱۱ خوابیدیم.

دوشنبه ۳/۶/۱۳۶۵

ساعت ۵/۶ از خواب بیدار شدم .آماده برای رفتن به منطقه شدیم.منطقه فعلاً مشخص نیست .الآن ما در اتوبوس نشسته ایم و از بلند گوی پادگان  آهنگ حمله پخش می شود به امید حمله و پیروزی بر کفر.ساعت ۴۰/۸ از سنندج حرکت کردیم .ساعت ۴۵/۹ دقیقه به دیواندره رسیدیم.(فاصله ۱۰۰کیلومتر) دیواندره شهری نسبتاً کوچک و قدیمی بود از دیواندره تا سقز که ۹۰ کیلومتر فاصله داشت پیمودیم.

۳۶۸۴۰-zariwarkhabar

شقز شهری با آثار باقی مانده از حمله ی تاتارها و مغول ها(دمکرات ها و کومله ها) به آن است.حتی تیر برق ها نیز از چشم آن ها دور نمانده است . از سقز تا بوکان ۳۵ کیلو متر است و فعلاً در مکانی خارج از شهر سقز برای نهار و نماز هستیم.

ساعت ۳ به بوکان  رسیدیم و شهری نسبتاً تمیز و خوب .شهر بعدی ما میان دوآب است که با بوکان ۵۵کیلومتر فاصله دارد.

میان دوآب را میان خواب و بیداری زیارت کردیم .شهر نسبتاً خوبی بود .شهر بعدی مهاباد بود که ۴۵ کیلومتر با میان دوآب فاصله داشت که من در خواب بودم.و من نتوانستم شهر را ببینم .ساعت ۵/۴ از خواب بیدار شدم.چشمم را که باز کردم چشمم به تابلوی ۹۵ کیلومتر به ارومیه خورد.بعد از طی مسافتی تابلویی نظر مرا جلب کرد که نوشته بود محمدیار شهری بود که نسبت به لوشان بزرگ تر و مقداری شاید بهتر.

فعلاً در جاده ی نقده پیش می رویم .نقده شهر خوب و با جمعیتی ترک زبان.در نقده با برخورد خوب مردم رو به رو شدیم.تابلو فاصله نقده تا اشنویه را ۳۰ کیلومتر نشان می دهد نمی دانم به چه علت در نقده دور زدیم و دوباره به محمد یار آمدیم،از محمدیار به طرف ارومیه رفتیم مقداری که پیش رفتیم ،پس از عبور از ایست و بازرسی به سمت راست پیچیده و داخل تقریباً دشتی شدیم که توسط کوه های بلند و کوتاه احاطه شده بود و چادرها را بر پا کردیم و هوا سرد بود که الآن هم در چادر نشسته ایم.

سه شنبه ۴/۶/۱۳۶۵

صبح ساعت ۵/۴ نگهبان بودم .بعد از صبحگاه برادر کاظمی پور برایمان صحبت کرد.

نام گردان ما قائم است و برای آموزش آمده ایم .ما برای عملیات ویژه از طرف تیپ انتخاب شده ایم و این طور که بویش می آید هدف آزاد سازی شهری است و فعلاً نا مشخص.بعد از صبحانه مقداری بوته های علف (جهت استتار) چادرها را  کندیم و روی چادرها را پوشاندیم و بعد چاله ای در کنار چادر کندیم …

هوا این جا نسبتاً خوب است و در روز باد خنک می وزد.الآن بلند گو اذان مغرب و عشاء را پخش می کند.

چهار شنبه ۵/۶/۱۳۶۵

 صبح بیدار شدم،نماز را خواندم .امروز شنیدم که ناصر گودرزوند ،اسماعیل رسولی ،مرتضی موسوی،برای دیدن ما به این جا آمده اند.نهار را خوردیم و الآن ساعت ۲ می باشد و مشغول گوش دادن به اخبار هستم.

ساعت ۱۴/۲ دقیقه صدای آژیر خطر از رادیو ارومیه پخش شد و تا این دقیقه ۱۶/۲ دقیقه از هواپیما خبری نیست .بعد از ظهر طوفان نمک بلند شد .شام راساعت ۵/۶ خوردیم و بعد من و کامران و یوسف پیش رحمت  کشاورز در گردان  کمیل رفتیم . در راه غلام را دیدیم و سلمان غنوی را هم دیدیم بعد آمدیم چادر و نماز خواندیم و خوابیدیم.

پنج شنبه ۶/۶/۱۳۶۵

غروب امروز آقای کاظمی پور ،خاکسار کچلکی ،فرماندهی ،جانشین و معاون گردان آمدند چادر ادوات.صحبت هایی در مورد ادوات شد.

((من و یوسف(ارشاد) از قسمت ادوات اعلام انصراف کردیم  و هر دو برای گروه ضربت گردان معرفی شدیم.یوسف به عنوان آر پی چی زن ، و من هم کمکی یوسف شدم.))

چادری در کنار چادر فرماندهی به ما دادند،وسایل مان را آن جا آوردیم .

(شهید یوسف ارشاد نیز در همین عملیات به شهادت رسیدند.)

جمعه۷/۶/۱۳۶۵

امروز ما مأموریت گروه ضربت به این صورت تشریح شد .مأموریت گروه ما پاک سازی منطقه می باشد .مآموریت مشخصی نداریم .هر کجا احتیاج شود باید برویم.

(( و همه هم باید آماده ی شهادت باشیم)) مأموریت اصلی ما نابود کردن سنگرهای کمین دشمن و حفاظت از رودخانه ی محل عبور نیروها می باشد.

و در صورت لزوم در سقوط پادگان هم باید فعال باشیم.امروز برادر کاظمی پور ،فرمانده ی گردان ،عملیات را برای ما توجیه کرد. مسئله ای که در این توجیه گفته شده بود این بود که در صورت عدم موفقیت در این عملیات در مدت زمان تعیین شده به مدت ۱۰ روز کل یگان های رزمی در مقابل مزدوران بعثی باید پایداری کنند.تا شاید در ظرف این ۱۰ روز بتوان به اهداف از پیش تهیه شده دست یافت.

فعلاً پادگان مورد نظر که هدف اصلی گردان ما و شاید تیپ می باشد پادگان(مصطفی…) می باشد که دارای یک تیپ می باشد.

مأموریت اصلی ما (گروه ضربت) همیاری و کمک به کلیه ی گروهان هاست برای تسخیر اهدافشان و همین طور تصرف و تأمین رودخانه ی محل عبور رزمندگان اسلام می باشد.

download-1

شنبه ۸/۶/۱۳۶۵

ساعت ۷ صبح بیدار شدم .دیشب حرکت نکردیم .احتمالاً امشب حرکت ما  صد در صد می باشد الآن فکر می کنم ساعت ۵/۱ باشد برای محمود و نبی نامه نوشتم .البته مال نبی بیشتر  جنبه ی وصیت نامه داشت. فعلاً نامه را لای این دفتر چه می گذارم تا بعد به تعاون بدهم .

قرار است امشب حرکت کنیم .ساعت ۷ به خط شدیم ،نوحه سرایی شد.در آخر شور و حال دیگری در این جا بود .همه گریه می کردند همه ناله می کردند.

thumbnail-142231_0001

همه امام حسین(ع) را صدا می کردند .هر که دنبال دوستی می گشت تا از او تقاضای عفو کند .هر کسی از دیگری حلالیت می طلبید مادر جان نبودی در آخر حنابندان بود .به دست هر رزمنده یک تکه حنا دادند .شاید زمانی که جنازه ی من به آن جا برسد هنوز اثرش مانده باشد.مادرجان امشب داریم آماده می شویم برویم داخل حجله ی شهادت.

مادرجان هر کس، در شبی که تو حجله می ره دوست داره مادرش پیشش باشه .آخه تو کجایی مادرجان،تو را به خدا در فراق من صبر داشته باش.

یک شنبه ۹/۶/۱۳۶۵ –آخرین لحظه ی وداع شهید محمد رضا زمانی

صبح ساعت ۷ بیدار شدیم.الآن که این جا نشسته ام ارتفاعات عینک(پیروزی) در روبه روی ما قرار دارد لودرها و گریدرها مشغول ساختن و ترمیم جاده هستند .توپ خانه ی عراق هم گهکاهی ارتفاعات پیروزی را می کوبد.نزدیک ظهر ۶ فروند هواپیمای عراقی حمله کردند.ولی نتوانستند کاری بکنند.فقط یک روستا را بمباران کردند و رفتند.

ضمناً یک موشک سهند به طرفشان شلیک شد ،که کاری از پیش نبرد.بعد از ظهر آقا اسد و کریم را دیدم.این طور که می گویند امشب آغاز عملیات است .هواپیماها امان برای ما نگذاشته اند.ساعت به ساعت اطراف ما را با بمب های خوشه ای به آتش می کشند .خمپاره ها از آن بدتر.

image_330_250-300x227

خدایا خودت رزمنده ها را حفظ کن ،خدایا خودت ما را یاری کن.

مگر نگفتی که شما حرکت کنید،پیروزی از من خدا است.پس ما را کمک کن.

مأموریت ما تغییر کرد .مأموریت ما همراه با گروهان ۱ می باشد .زمان حرکت یا امشب ساعت ۱۲ یا فردا صبح زود است.

دیگر صحبت را تمام می کنم.

امیدوارم از این دفترچه به نحو احسن استفاده شود .                                                          ((والسلام))

                                                                                                                              زمانی

ملاحظات:

شهید والامقام محمدرضا زمانی در تاریخ  ۱۳۶۵/۶/۱۰

در منطقه عملیاتی حاج عمران به فیض شهادت نائل می شوند

یادش گرامی باد تا همیشه ی تاریخ، ان شاءالله/ التماس دعا(  گروه ایثار و مقاومت پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل)

 

————————————————————————————————————————————————–

انتهای پیام