به گزارش پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل [1]، ۱۵ساله بودم که قصد رفتن به جبهه داشتم. به دلیل شرایط جسمی و سنیموافقت نم یکردند. به هر حال موافقت کردند و وارد جبهه شدیم. اوایل، لشگر ۲۵ کربلادر منطقه اهواز رفتم. بعد از مدت کوتاهی وارد گردان حمزه لشگر ۲۵ شدم. در سال ۶۲از شهید خوش سیرت شنیده بودم. البته آن زمان گردان قمر بنی هاشم بود. این گردانتلفیقی بود از بچه های آستانه و لنگرود و ماسال و بچه های مازندران. البته شهید خوش سیرت زمانی که سرباز بود نیز در عملیات شرکت کرده بود. ایشان در عملیات محرم درسربازی بودند. ایشان مرخصی می گیرند و می روند به منطقه و به همراه شهید حلوایی وشهید کروبی در عملیات شرکت می کنند.
در منطقه بیگلو بودیم که گفتند می خواهد عملیات والفجر ۴ شروع شود. گردان ها آماده شدند و رفتیم سمت کامیاران باختران؛ مقطعی هم در سه راه حزب الله مریوان مستقرشدیم تا حدود آبان ماه۲۷٫ آبان سال ۶۲ والفجر ۴ شروع شد. این اولین حضور من درعملیات بود. که هم جوار آقا مهدی بودیم. این شروع آشنایی جدی ما با شهید خوش سیرت بود.
جریان والفجر ۸ خیلی تفسیر دارد. ستاد رزم آمد به سمت ۷ تپه شوشتر. یگان ها آنجامستقر شدند. چندی قبل از شروع عملیات والفجر ۸؛ آقای هاشمی دریکی از نماز جمعه ها خطاب به دولت عراق گفته بود. در جایی به شما ضربه خواهیم زد که خودتان نفهمیداز کجا خوردید. برگردیم به عملیات والفجر ۸؛ کسی نمی دانست که کجا قرار استعملیات بشود. یک سری راهیان کربلا اعزام شده بودند. یک سری از بچه های مازندرانآمدند آنجا. هر یک از گردان را یک شماره ۲ به آن اضافه کردند و همه را تجهیز کردند و بااتوبوس فرستادند به جزیره مجنون ولی ۷ گردان ما را در ۷ تپه نگه داشتند. یادم است کهرادیو بیگانه می گفت ای لشگر کربلا؛ همه نیروهای شما در جزیره مجنون هستند.اتوبوس ها را گلی کردند و غروب حرکت کردیم و قبل از صبح رسیدیم به یکی از روستاها)روستای سید آویه( در نخلستان ها در آبادان. یک هفته آنجا ماندیم.
ازآنجا تا اروندکنار فاصله یک ساعته بود. برخی روزها برای شناسایی می رفتیم. اینجا آقایخوش سیرت معاون گردان مسلم بودند. آن زمان کارشناسان م یگفتند گذشتن از اروند بهلحاظ استراتژی محال است.
کار گردان ما این بود که وقتی آب اروند پایین می رفت با برگ های نخلستان حصاردرست می کردیم ۴۸٫ ساعت قبل از عملیات تریلی های حامل قایق وارد شدند. قبل ازعملیات پیام محسن رضایی خوانده شد. اولین قایق گردان ما شامل شهید خوش سیرت،کمیل مطیع دوست؛ محمد شمسی پور و برخی هم رزمان بودند که وارد آب شدیم و تاوسط اروند رفتیم. منتظر بودیم تا خط شکسته شود؛ قایق لب اروند رفت و وارد ساحلشدیم. نقطه الحاق سه راه بصره و فاو بود. پس از درگیری نزدیک اذان صبح رسیدیم به سهراه فاو. خود فاو دست عراق بود. هنوز سقوط نکرده بود. محدود های بود که یک زاویهاش محدوده فرماندهی شهر فاو بود. با توجه به موقعیت مکانی سلاح های ما سبکبود. البته برخی سلاح ها را بعدا با بالگرد آوردند. به همراه شهید خوش سیرت به نزدیکمقر رفتیم. در یکی از این ساختمان ها؛ شهید خوش سیرت جلو و من پشت سرشان بودم.این مکان چند اتاق داشت. بعد ایشان به من گفت شما به سمت چپ بروید. چند عراقیرا در این مکان اسیر کردیم. بعدازظهر مقر به تصرف درآمد و کل شهر فاو سقوط کرد. بهنظرم فاو راکمی راحت تصرف کردیم ولی از آن شب به بعد بچه ها خون دادند.
این منطقه کاملاً دشت بود. با توجه به اینکه ما سلاح سنگین نداشتیم باعث شد خیلی از بچه ها شهید شوند. عراقی ها تیربارهایشان رسام بود که بر تانک ها سوار بود. گردان ما بهمدت ۷ روز آنجا ماند.
به رغم شهادت بسیاری از رزمندگان ولی این منطقه حفظ شد. )آقا رضا برادر شهید خوشسیرت که در گردان محمدباقر )ع( بود، یکی از بچه ها که اهل ساری بودند گفت:ایشان فردا شهید می شوند. صبح عملیات آقا رضا شهید شدند.( پس از اتمام این عملیات لشگر ۱۶ قدس تشکیل شد. آقا مهدی گردان حمزه را در این لشگر تشکیل داد.
در کربلای ۵ من زخمی شدم و نتوانستم در کنار ایشان باشم.
به نظرم فرمانده گردانی مثل شهید خوش سیرت نبود که بتواند بچه ها را جذب کند.برای کربلای ۲؛ ۴۸ ساعت بعد شهید مهدی تماس گرفت و ۱۵ نفر از کومله آمدند که ۱۲نفر آ نها طی ۴۸ ساعت به شهادت رسیدند.
خلأ شهید خو ش سیرت در جامعه
بله این خلأ حس می شود. به نظرم بودن ایشان می توانست برخی از نیازهای انقلاب را برآورده کند. همه آقا مهدی را قبول داشتند. ایشان رسیدن به این مقام را از مبتدی شروع کرد و دردها را می شناخت. شهید خوش سیرت مورد اعتماد مردم و کسانی که دور وبرش بودند؛ بود.
در طول این مدت؛ خیلی ها جذب خوش سیرت شده بودند. از انتهای مازندران گرفته تاکل استان گیلان از خوش سیرت به نیکی یاد می کنند. شهید خوش سیرت در مرخصی ها، به دیدن شهدا حتی در مازندران می رفتند. در اهواز شهید خوش سیرت وقت یکهنماز می خواند، نه گرما و نه سرما هیچ معنایی نداشت. ایشان می گفت اگر من حتی درزندان باشم و یک نهج البلاغه به من بدهند هرگز احساس خستگی نخواهم کرد.
روحیه خانواده شهید خوش سیرت
در والفجر ۸ برادرشان آقا رضا به شهادت رسید. من با آقا رضا خیلی رفاقت داشتم. وقتیبرای مراسم ایشان به آستانه آمدیم؛ هفتم بود. به آقا مهدی گفتم که من نمیتوانم بهمنزلتان بیایم. چون نمیتوانم با مادرتان چشم تو چشم شوم. به هرحال رفتم منزلشانجمعیت پر بود. رفتم در گوشه ای از سالن نشستم. خبر به مادرشان رسید که من بهمراسم آمده ام. مادرشان آمدند درب اتاق را باز کرد و به من گفت تو سنگ خوجی )خوجیک میوه سفت و بدون آفت است(. با گفتن این حرف فضای مجلس تغییر کرد. البتهمعنی آن به شوخی این بود که چطور همه شهید می شوند و تو نمیشوی. همه آن هاییکه با آقا مهدی بودند و شهید شدند، برای یکبار هم شده به منزل ایشان رفتند و لقمه ایخوردند.