- پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل - https://ahrargil.ir -

زندگینامه شهید فرخ سلحشور

به گزارش احرارگیل [1]به نقل از فسایی،دانشجوی شهید فرخ سلحشور ۱۲ آبان ۱۳۳۲ در شهرستان فردوس استان خراسان جنوبی متولد شد و در ۵ ماهگی همراه خانواده و به دلیل شغل پدر که پزشک ژاندارمری آن زمان بود، رهسپار فسا گردید و در دامن اعتقاد به اسلام و ارزشهای ناب دینی، پرورش یافت…

تنها شهید دانشجویی استان فارس، شهید سلحشور با حضور افتخار آمیز در معرکه تن با تانک هویزه جاودانه شد . ۳ سال بعد، اسفند ماه ۱۳۶۲ پس از پاکسازی مین های دشت هویزه، شهیدان سید حسین علم الهدی، فرخ سلحشور، محسن قدیریان و دو لاله واژگون که جسمشان هست و اسمشان نیست، در ۶۰۰ متری جنوب مزار شهدای هویزه، رخ نمایانده اند.

و اینک، شهید فرخ سلحشور تنها نماد غربت شهدای دانشجوی استان فارس و بهارستان هزار آلاله فسا در این حماسه ماندگار و غرور آفرین، برگ زرینی است بر تارک پاک باختگی های بزرگ مردم این خاک شقایق نشان و هماره قهرمان …

**********************
هادی فردوسی را علاقه‌مندان به شعر به واسطه رباعی‌های خلاق و متفاوتش می‌شناسند؛ شاعر جوانی که متولد روستای «کته گنبد» شهرستان سروستان است. که در محضر مقام معظم رهبری شعرخوانی کرده اند، و بعد از آن ایشان چنان به وجد آمدند که فرمودند: ” فارس دارد خودش را نشان می دهد.” حتما می دانید که مقام معظم رهبری چنین سخنی را در وصف هر کس نمی گوید بلکه غنا و قوت شعر هادی فردوسی چنان مرتبه ای از درک و شعور و هنر یافته است.
فردوسی این رباعی را برای شهید سلحشور سروده است:
چشمان کویر غرق باران شده است
دی ماه زمانه چون بهاران شده است
از عطر سلحشور و شمیم رجبی
آغوش هویزه لاله باران شده است
**************************

تشییع شهید سلحشور در سال ۶۲- اهواز

[2]

متن زیر از زبان یکی از اعضای گروه تفحس هویزه و لحظه پیدا شدن شهید علم الهدی و شهید سلحشور را بیان می کند:

راننده لودر تا بیل را در زمین فرو کرد ناگهان لباس فرم حسین مشخص شد . حسین روز عملیات تنها پاسداری بود که لباس فرم پوشیده بود . قلبم داشت از دهانم در می آمد. خیالم راحت شد لااقل جسدی از حسین باقی مانده است! به راننده گفتم : برو عقب.

خاک ها را با دست کنار زدم . فانسقه خاکی دور کمر شهید مشخص شد . با کمال تعجب دیدم  آن قران همیشگی که همراه سید حسین بود ، زیر خاک است . قرآنی با امضای امام خمینی و آیت الله خامنه ای. روی سینه حسین هنوز عکس کوچک امام و آرم سپاه نشسته بود.

خاک را کنار زدم . اما دیدم بر خلاف اجساد دیگر که استخوان هایشان سالم بود. جمجمه حسین خرد شده !! تمام استخوان های تنش متلاشی شده بود!! وقتی این صحنه را دیدم نا خود آگاه یاد صحنه کربلا افتادم و اسب هایی که جنازه شهدا را زیر پا له کرده بودند!!

با کمال تعجب دیدم آرپی جی حسین زیر بدنش له شده! همان جا بود که فهمیدم اخباری که از هویزه شنیده بودم صحت دارد! معلوم شد تانک ها با شنی های خود از روی جسد علم الهدی رد شده و استخوان هایش را خرد کرده بودند! گریه امانم نمی داد ، دلم میخواست با تک تک سلول های بدنم مظلومیت این شهدا را فریاد بزنم. چند ساعتی بالای سر استخوان های خرد شده حسین نشستم و درد و دل کردم . حسین در این دنیا خاکی نمی گنجید. حیف بود به مرگ طبیعی برود باید شهید می شد!

کمی آن طرف تر جسد غفار درویشی را هم پیدا کردم. کمی آن طرف تر جسدی پیدا کردم که برگه ای همراهش بود، معلوم شد فرخ سلحشور است. نمی شناختمش، از کسانی بود که چند روز قبل از عملیات به منطقه آمده بوده . آن طرف تر جسد برادری به نام غدیران پیدا شد که از بچه های اهواز بود  و بلاخره جسد سعید جلالی را یافتم . که از بچه های مسجد جزایری اهواز بود.

غروب که شد یاد مادر، حسین افتادم، او از من جواب می خواست.  خیلی برایم دشوار بود خبر پیدا شدن استخوان های متلاشی شده ، حسین را به او بدم.

به اهواز رفتم . در حیاط خانه ی شهید علم الهدی را زدم . حاج خانم در رو به رویم باز کرد . نمی توانستم حرف بزنم . فقط قرآن زیر فانسقه ی سید حسین  را بیرون آوردم و نشان مادرش دادم . فهمید حسین به شهادت رسیده ، میدانستند هر جا آن قران باشد سید حسین هم همان جاست.

مادر علم الهدی آمد و کنارم نشست و گفت:

می دانستم که حسینم شهید شده اما به من گفتند او اسیر شده است. حسین کسی نبود که بگذارد زنده به دست دشمن اسیر شود.