- پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل - https://ahrargil.ir -

🌹جمعه های »شهدایی» احرار/معامله عجیب مرحوم ابوترابی با شکنجه‌گر بعثی/ اگر مرا شکنجه کنی حلالت می‌کنم!+ تصاویر

گروه ایثارو مقاومت پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل [1]؛هرجمعه باشما با شهدائیم،🌹🌹جمعه های »شهدایی» احرار/معامله عجیب مرحوم ابوترابی با شکنجه‌گر بعثی/ اگر مرا شکنجه کنی حلالت می‌کنم!+ تصاویر.

 

همه به صف شده بودند و می‌دانستند اگر دست از پا خطا کنند، چه عاقبتی در انتظارشان خواهد بود. اردوگاه مرتب‌تر از هر وقت دیگری بود. تعدادی از افراد صلیب سرخ جهانی آمده بودند تا از اسرا و محل نگهداری‌شان بازدید کنند و گزارشی تهیه کنند.

حاج علی اکبر هم در میان صف ایستاده بود، با محاسنی جو گندمی و هیکلی نحیف. در کنار اسرا، فرماندهان و شکنجه‌گران عراقی هم چهار چشمی اسرا را زیر نظر داشتند؛ مبادا حرف و سخنی از آنچه بر سرشان می‌آید به زبان آورند.


مرحوم سیدعلی‌اکبر ابوترابی در دوران جوانی

نمایندگان صلیب سرخ که وارد شدند نگاهی خریدارانه به همه اسرا انداختند و یک راست رفتند جلوی مردی که نشان می‌داد به لحاظ سنی از همه بزرگ‌تر است. شروع کردند به سوال کردن: آیا اینجا شکنجه هم می‌شوید؟ فرماندهان عراقی که حاج علی اکبر را خوب می‌شناختند و می‌دانستند اگر بخواهد کاری کند یا حرفی بزند کسی یا تهدیدی مانعش نخواهد شد، رنگ از رخشان پریده بود و خود را آماده کردند تا این مرد بگوید از بلاهایی که به سرشان می‌آید اما او جوابی داد که حتی نماینده صلیب سرخ جهانی هم توقع شنیدنش را نداشت.


مرحوم ابوترابی در کنار رزمندگانی چون حاج قاسم سلیمانی

حاج علی اکبر گفت: «هر کجا شرایط مخصوص به خودش را دارد. گرمای کرسی در زمستان زیر برف خوب است. زندان هم زندان است و اردوگاه هتل نیست.»

نماینده صلیب سرخ متوجه می‌شود این مرد نمی‌خواهد جوب او را به درستی بدهد. برای همین سعی می‌کند با سوال دیگری جوابش را بگیرد. پرسید: «سربازان صدام شما را شکنجه می‌کنند؟» اما باز جواب درستی از این مرد در اسارت نمی‌شنود و از او رد می‌شود.

فرمانده اردوگاه که توقع چنین چیزی را ندارد، متعجب نگاه می‌کند. آن روز نمایندگان صلیب سرخ می‌روند بدون اینکه گزارشی علیه عراقی‌ها نوشته باشند. فردا صبحش فرمانده عراقی دستور می‌دهد حاج علی اکبر را به اتاقش ببرند. وقتی او را می‌بیند، می‌پرسد: «من خودم کسی هستم که بارها تو را شکنجه کردم، اما تو هیچ حرفی نزدی، به خاطر حضور من ترسیده بودی که بعد از رفتن آنها دوباره شکنجه می‌شوی؟»

حاج علی اکبر با همان آرامش و متانت همیشگی می‌گوید: «من اگر از این چیزها می‌ترسیدم با پای خودم به جبهه نمی‌رفتم.» جواب او آنقدر قانع‌کننده بود که سرهنگ عراقی را متقاعد کند. اما دلیل نگفتن او چه بود؟


مرحوم ابوترابی در جمع آزادگان

اسیر خوشنام اردوگاه لب باز می‌کند و راز این جملات را اینگونه بیان می‌کند: «من هرچه فکر کردم علیه کشور و مسئولان عراق شکایتی کنم، دیدم انصاف نیست. بالاخره ما دو کشور مسلمان هستیم و داریم با هم می‌جنگیم. این مقطع از جنگ هم تمام می‌شود و دائمی نیست، اما نخواستم شکایت یک کشور مسلمان را پیش کفار ببرم و در روز قیامت نتوانم پاسخگو باشم».

شنیدن این جملات برای مسلمانی که حالا مزدور و شکنجه‌گر صدام است، مثل آب سردی است که او را به خودش می‌آورد. می‌گوید: «تو مسلمانی و من هم مسلمانم. اینکه بگویم آزادت می‌کنم، دروغ است، زیرا قدرت چنین کاری را ندارم، اما جز این هر کاری بخواهی برایت انجام می‌دهم.»

حاج علی اکبر باز درخواستی می‌کند که فرمانده عراقی دوباره متعجب می‌شود. او می‌گوید: «کاری از تو می‌خواهم که اگر برایم انجام دهی، نه تنها حلالت می‌کنم بلکه دعا می‌کنم خدا تو را ببخشد.» سرهنگ سراپا گوش می‌شود. «از تو می‌خواهم مرا شلاق و کتک بزنی و به این بهانه که من در اردوگاه هرج و مرج ایجاد می‌کنم به اردوگاه دیگری منتقل کنی. وقتی چند روز در اردوگاه دیگری بودم باز همین کارها را تکرار کنی و زمینه انتقالم را به اردوگاه‌های بعدی فراهم کنی.»

فرمانده عراقی متعجب نگاه می‌کند و علت این کار را می‌پرسد. حاج علی اکبر می‌گوید: «اسرای ایرانی بسیار تحت فشار هستند و می‌ترسم در راهی که قدم گذاشته‌اند، کم بیاورند. می‌خواهم اینطوری آنها را دلداری دهم و کمک کنم بتوانند این شرایط سخت را تحمل کنند.»

حجت الاسلام علی اکبر ابوترابی بی‌خود نبود که به سید اسرای ایرانی معروف شده بود. او در روزهایی امید کسانی بود که هیچ کسی را در غربت نداشتند و تحت سخت‌ترین شرایط بودند. سرانجام این مرد بزرگ در حالی که راهی حرم حضرت علی بن موسی الرضا(ع) بود در ۱۲ خرداد سال ۷۹ بر اثر یک سانحه رانندگی از دنیا رحلت کرد. پدر مرحوم ابوترابی هم همراه او بود و پیکر هر دو در حرم امام هشتم(ع) به خاک سپرده شد.

انتهای پیام/