- پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل - https://ahrargil.ir -

🌹جمعه های «شهدایی» احرار/ شهید ایوب آقاجانی داخلی آستانه اشرفیه:مساجد را پر کنید، جبهه ها را خالی نکنید

گروه ایثارو مقاومت پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل [1]؛🌹هرجمعه باشما با شهدائیم،/🌹جمعه های «شهدایی» احرار/ شهید ایوب آقاجانی داخلی آستانه اشرفیه: مساجد را پر کنید، جبهه ها را خالی نکنید

می‌خواهیم هر هفته را با نامی و یادی از این ستاره‌ها،‌ شب کنیم و کار را با تبرک و مدد از این عارفان عاشق آغاز؛باشد که ادای دینی باشد بر آن همه رشادت، شهامت، مجاهدت و شجاعت…ان شاءلله.
سپاس بی حد خدای را سزاست که خود شاهد بر خود و اولین شهید بر عالم است و لباس شهادت را زیباترین قرارداد و به تن بندگان برگزیده خود اختصاص داد.
درود خداوند و فرشتگان درگاهش بر پیامبر شاهد و امامان شهید که بر جمیع شهدای تاریخ امامند.
خلعت شهادت رزق کریم و ویژه خدا است که ملائک پروردگار بر تن بندگانی می پوشند که به یک تجارت سودمند دست زدند و جان خود را دادند و رضوان خداوند را ستادند.
آری این بندگان برای شرفیابی به آستان قدس ربوبی و حضیره قدس بهشتی و بهشت رضوان ،خلعت نورانی و زیبای شهادت پوشیدند و وارد شدند.
شعاع نورانی،وسعت خوشبختی و دایره فرح شهید آنقدر گسترده است که افزون بر خانواده و  بستگان درجه یک،ده ها همسایه و هم وطن و خدمتگذار آستان شهیدان را نیز در شعاع ، وسعت و دایره خود قرار می دهند و پس از انبیاء و معصومین دست و دلبازترین شافعان روز جزا هستند.
می‌خواهیم هر هفته را با نامی و یادی از این ستاره‌ها،‌ شب کنیم و کار را با تبرک و مدد از این عارفان عاشق آغاز؛باشد که ادای دینی باشد بر آن همه رشادت، شهامت، مجاهدت و شجاعت…ان شاءلله.
شهید ایوب آقاجانی در یازدهم دی هزار وسیصد و پنجاه در قریه داخل از توابع آستانه اشرفیه دیده به جهان گشود وی فرزند دوم خانواده بود که در پیشواز ماه مبارک رمضان به دنیا آمد و دست بر قضای خداوندی در حالی که هفده سال بیشتر نداشت در پیشواز ماه مبارک رمضان سال هزارو سیصدو شصت و هفت نیز به مقام شهادت نائل آمد.
وی بر عکس بچه های دیگر که از بدو تولد جیغ جیغو هستند بچه ای بی سر وصدا و مظلوم بو د و با همین خصوصیات نیز بزرگ شد هرکس او را می دید اولین چیزی که برزبان می آورد این بود که وی چقدر مظلوم و ساکت است او کم کم بزرگ شد تا اینکه به مدرسه رفت و چون به کشاورزی خیلی علاقه داشت زیاد اهل تحصیل نبود وقتی پایه پنجم را می خواند به مادرش گفت من دیگر نمی خواهم ادامه تحصیل بدهم  و به مزرعه رفته و بیل قلم من است.
[2]