- پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل - https://ahrargil.ir -

🌹جمعه های »شهدایی» احرار/ وصیت شهید هادی اکبرنژاد، آستانه اشرفیه: اگر جنازه ام برگشت … در هر شب جمعه بر مزار من بیائید

گروه ایثارو مقاومت پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل [1]؛هرجمعه باشما با شهدائیم،/🌹جمعه های »شهدایی» احرار/ وصیت شهید هادی اکبرنژاد، آستانه اشرفیه: اگر جنازه ام برگشت … در هر شب جمعه بر مزار من بیائید

🌹می‌خواهیم هر جمعه کار را با تبرک و مدد از این عارفان عاشق آغاز کنیم و با نامی و یادی از این ستاره‌ها شب کنیم ؛باشد که ادای دینی بر آن همه رشادت، شهامت، مجاهدت و …ان شاءلله.

شهید هادی اکبرنژاد در خانواده ای متوسط و بسیار مذهبی و ۹ نفره در تهران به دنیا آمد . او فرزند چهارم خانواده بود .آنها سه سال قبل از انقلاب به شهرستان آستانه آمدند پدر در آن زمان شغل خیاطی داشت ولی بعد به عضویت سپاه درآمد و پاسدار شد . هادی از لحاظ اخلاقی بسیار خوش رو و شوخ طبع بود  و به ورزش فوتبال علاقه بسیاری داشت و در آن زمان عضو تیم باشگاه تختی بود که بعدها مربیشان نیز به مقام شهادت پیوست. هادی تا دوم دبیرستان درس خواند و از لحظ درسی بسیار باهوش بود ولی در آن زمان درس را رها کرد و از طریق بسیج به جبهه اعزام شد.  هادی بسیار اهل قناعت کردن بود حتی یک بار قلک خریده بود و پولها را در آن جمع میکرد و  به جبهه برای رزمندگان می فرستاد وقتی مادر از او پرسید قلک ات چی شد گفت  امام گفته قلک بذارید و به رزمندگان کمک کنید .  هادی وقتی برای اولین بار می خواست به منطقه برود پولی نداشت برای همین در مزار شهدای آستانه که داشتند حسینیه می ساختند به کارگری مشغول شد و با فرقون آجرها را جابجا میکرد  تا توانست  مقداری پول جمع کند و  به مادر گفت که میخواهد به جبهه برود و مادر هم موافقت کرد وقتی داشتند روبوسی میکردند مادر متوجه زخم های دستش شد و علت را از او پرسید و هادی گفت موقع شوخی با بچه ها دستانش بر روی زمین کشیده شده است ،او به منطقه اعزام شد و به شلمچه رفت بعد از مدتی بیماری سختی گرفت و مجبور شد به عقب برگردد و مدتی در بیمارستان لاهیجان بستری گردید . او بلافاصله بعد از اینکه کمی بهبودی یافت گفت که میخواهد به منطقه برود ، مادر به او گفت که بیشتر بمان تا کاملا خوب شوی ولی او گفت که باید در عملیات شرکت کنم . او تا زمان شهادت ۳ بار به جبهه اعزام شد و در آن زمانهایی که هادی در جبهه بود ۲ برادر و پدرش نیز در جبهه حضور داشتند حتی برادرش میگفت که هادی همیشه  زمان بیکاریش در سنگر  در حال نماز خواندن بود  و یک قرآن داشت و همیشه آن را میخواند. مادر میگفت وفتی برادر کوچکترش میخواست به جبهه برود  گفتند هادی شهید شده و پیکرش پیدا نیست و مهدی نیز  مجروح شده  . و حاج آقا که به ملاقات مهدی رفت، مهدی گفت که دیده هادی شهید شده و زمانی که این را به مادر گفتند ۲ رکعت نماز شکر خواند و گفت خدایا این امانتت را به تو تحویل دادم  و بعد از ۷ سال پیکر پاک هادی به خانه بازگشت.

وصیت نامه شهید هادی اکبرنژاد:

بسم الل الرحمن الرحیم

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل اللهامواتا بل احیاء عند ربهم یزقون.( مپندارید آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده اند، بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی میخورند.

با سلام و درود بر یگانه منجی بشریت مهدی موعود (عج) و با سلام بر نائب بر حقش، رهبر کبیر انقلاب اسلامی ، بت شکن زمان ، نور چشم ملت، امید مستضعفان جهان پیر جماران خمینی کبیر  و با سلام بر تمامی علما و روحانیونو تمامی مسءولین کشوری و با سلام بر تمامی شهیدان از هابیل تا شهدای صدر اسلام و از شهدای صدر اسلام تا شهدای کربلای حسین (ع) و از شهدای حسین (ع) تا شهدای جنگ تحمیلی ایران که دلاورانه در جبهه های نبرد رزمیدند و به لقاء الله پیوستند و با سلام بر تمامی رزمندگان اسلام که ر جبهه های جنوب و غرب کشور مان علیه کفر و تمامی مستکبرین جهان میجنکند و حماسه می آفرینند و با سلام بر خانواده های شهداء ، مفقودین ، معلولین، مجروحین و اسراء و در آخر سلام بر خانواده گرامی و تمامی آشنایان و دوستان. ای مردم اگر کسی به خانه شما ، به زن و فرزند شما تجاوز کند و حق شما را پایمال کند و زن و فرزند شما را بکشد ، آنها را مورد تجاوز و اذیت خود قرار دهد و خانه هایتان  را خراب کند و شما را بی خانمان سازد ، شما در برابر این جنایات چه رفتاری خواهید کرد؟ آیا به سادگی از حق خود میگذرید؟ آیا با او صلح خواهید کرد؟ و آیا شما در برابر این تجاوز ات مبارزه نخواهید کرد و حق خود را از او نخواهید گرفت ؟

حال ما هم این شخص را صدام فرض کنیم و میگوءیم که به وطن ما ، به ما ، به خاک میهن ما به مردم و به زن و بچه و پدر و مادر ما و دیگر اشخاص ما به خانه های ما حمله ور شده باشد و مورد تجاوز خود قرار داده باشد ، آیا ما باید در مقابل این جنایات سکوت کنیم و نباید حق خود را از این متجاوز ظالم و خدا نشناس کافر بگیریم؟

آری من هم وقتی در شهر خودمان بودم خیلی دلم می خواست که به جبهه بیایم تا جلوی این تجاوزات و جنایات را بگیرم ولی به علت کمی سن نمی توانستم به جبهه ها بیایم و حال که به جبهه ها آمدم دوست دارم که تا این صدام متجاوز را به کمک دیگر برادران رزمنده از پا در نیاورده ایم دست از جنگ بکشیم،

بالاخره یا شهید میشویم که این آرزوی تمامی رزمندگان است و یا پیروز خواهیم شد.ما به جبهه آمدیم  و تا که همچون امام حسین (ع) که ذلت و صلح را قبول نکرد و تا آخرین نفس به مقابل یزید جنگید و تا نفس آخر مبارزه کرد و در راه خدا کشته شد بجنگیم و در راه خدا شهید شویم

، پیام من به مردم پشت جبهه این است که این شهیدان را فراموش نکنند و نگذارند که خون این شهیدان پایمال شود. از خون یکایک این شهیدان عبرت بگیرند ،جبهه ها را فراموش نکنید ، به جبهه ها بیاید تا حق این شهداء را از یزید زمانه صدام متجاوز بگیرید ، به روحانیت علاقه بورزید و نگذارید که کسی بر ضد روحانیت صحبت کند، وقتی کسی بر علیه روحانیت حرفی میزند در مقابل آن بایستد و او را سرکوب کنید  چون این روحانیت بود که اسلام را دوباره در کشور ما زنده کرد . ای مردم امام را تنها نگذارید ، شما مانند مردم کوفه نباشید که امام حسین (ع) را تنها گذاشتند و بعد از اینکه امام را از دست دادند پشیمان شدند که آنوقت هم پشیمانی دیگر سودی ندارد،نگذارید که گروهکها در شما رخنه کنند، نگذارید یک لحظه نفس راحت بکشند و اگر هم شد تا صبح بیداری بکشید و از شهر و روستا و خانه هایتان محافظت کنید . پیام آخر من به شما این است که مانع از رفتن به جبهه فرزندانتان نشوید که در غیر این صورت شهدا در آن دنیا گریبانگیرتان خواهند شد.

پیام من به پدر و مادر و خانواده:

پدر و مادر مهربانم اگر در حق شما بی احترامی کردم مرا عفو بنمائید من نتوانستم زحمت های شما را جبران کنم ، از شما تشکر میکنم که توانستید فرزندی اینچنین تربیت کنید و تحویل جامعه دهید . مادر جان حضرت ابراهیم میخواست که فرزندش اسماعیل را در راه خدا قربانی کند اما از طرف خداوند گوسفندی آمد و به جای فرزندش آن گوسفند را قربانی کرد. اما شما موفق به آن شدید که فرزندتان را در راه خداوند قربانی کنید. پدر و مادرم در ملا عام  گریه نکنید و بر سر مزنید زیرا که دشمن از این ناله ها ی شما خوشحال میشود و روحیه پیدا میکند من نمی گویم که گریه نکنید، اگر گریه میکنید برای ابا عبدالله الحسین گریه کنید،

در روز تشییع جنازه ام پدرم در جلوی برادران و مادرم جلودار خواهران باشد از شما برادران و خواهرانم معذرت میخواهم که در بعضی مواقع به شما بی احترامی کردم و همچنین از شما فامیلین و آشنایان و دوستان تقاضای بخشش بدیهای من را میکنم . در آخر کلامم که در نمازهایتان دعا برای سلامتی امام و برای پیروزی رزمندگان فراموش نشود. اگر جنازه ام برگشت مرا در گلستان شهداء در کنار دیگر هموطنان من دفن کنید . در هر شب جمعه بر مزار من بیائید و در دو طرف قبرم شمع روشن کنید. دیگر عرضی ندارم به جز سلامتی شما و امام عزیز را از خداوند متعال خواهانم.  (ظهر یکشنبه ۹/۶/۱۳۶۵ ساعت یک بعداز ظهر)