- پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل - https://ahrargil.ir -

دلنوشته ی خانواده سردارشهیدمحمدعلی حق بین از دمشق؛ … چقدر هوای سوریه دلگیرتر شده!

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل [1]، دلنوشته ی خانواده ی سردار شهید محمدعلی حق بین، در جوار بارگاه ملکوتی حضرت زینب سلام الله علیها
حاجی قهرمانم، اینجا چقدر بیشتر از همه جا دلتنگت هستیم. هرجا که قدم می گذاریم، عطر و بوی گمنامی تو را می دهد، چون تو هیچ وقت از رشادت های خود برای ما سخن نگفتی!
هربار که می پرسیدیم فقط و فقط، از دلاوری های شیرمردانِ گیلانی در سوریه برایمان می گفتی.
چقدر دلمان برای مهربانی هایت لک زده حاجی. اگر اینجا بودی زیارت چه برایمان دلچسب تر می شد!
در این چند روز بارها دلمان می خواست وقتی خسته شدیم مارا بغل کنی اما هرچه گشتیم پیدایت نکردیم.
مهربانِا میدانیم از کنار حضرت زینب سلام الله علیها نظاره گرمان بودی.
ما هم حرم عمه جان را به نیت تو و حاج قاسم و همه ی دوستان شهیدت زیارت کردیم.
حالا که چند روزی به سالگرد سردار دلها نمانده چقدر هوای سوریه هم بدون شماها دلگیرتر شده. عجیب عطر یاس از حرم حضرت زینب به مشام می رسد همان عطر لباس های شما…..
در حرم حضرت رقیه سلام الله علیها دلمان فقط پیش نازدانه های شهدای مدافع حرم بود. برای صبوری دلشان خیلی دعا کردیم.
البته حاجی می دانیم که شما همیشه حواستان به ما هست. این سفر هم شما واسطه شدید تا ما بیاییم و نائب الزیاره ی همه ی فرزندان و همسران شهداء و خانواده های مدافع حرم باشیم.
مدافعان حرم در ایران دلشان پر می کشد به سوی این حریم و بارگاه!
حاجی مهربانم دیشب حاج هامون به دیدارمان آمد سلام سردار زاهدی را هم به ما رساند. چند ساعتی مهمانمان بود و از رشادت ها و بزرگمردی هایت برایمان گفت.
حاج هامون گفت که چقدر به وجودتان در اینجا نیاز دارند، چقدر جایتان کنار دوستان و همرزمانتان خالیست.
اما………..
هزاران حق بین به فدای سر حضرت زینب سلام الله علیها، هزاران هزار دلتنگی نازدانه های شهدای مدافع حرم به فدای لحظه ای دلتنگی حضرت رقیه سلام الله علیها در خرابه های شام……….
حاجی قهرمانم، قطعا راهتان با صلابت ادامه دارد….
# خانواده ی سردار شهید محمدعلی حق بین، ۱۴۰۰/۱۰/۸ ساعت ۲۱ دمشق

 

 


بسم الله الرحمن الرحیم

😢شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
خیمه تاریک شد، و این یعنی
روضه‌خوان گفت از شب آخر

گفت : این راه و این سیاهی شب
عشق چشمان خویش را بسته است
ما سحر قصد آسمان داریم
از زمین راه کربلا بسته است
خشک می‌شد گلوی او کم‌کم
روضه‌خوان تشنه بود در باران
یک نفر استکان آب آورد
السلام علیک یا عطشان
استکان را بلند کرد ، ولی
عکس یک مشت روی آب افتاد
مشک لرزید و محو شد کم‌کم
اشک سید که توی آب افتاد
*
نفست گرم روضه‌خوان! آن شب
دل به دریای آن نگاه زدی
دم گرفتی میان خون خودت
چه گریزی به قتلگاه زدی