- پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل - https://ahrargil.ir -

ماجرای درگذشت جنجالی اولین امام جمعه رشت

 

احرارگیل [1]: متن زیر قسمتی از مقاله حجت الاسلام و المسلمین سید حمید روحانی است که در صفحات۲۴۸ تا ۲۵۶ شماره ۳۳ مجله ۱۵ خرداد با عنوان «خاطراتی پر از ابهام و پرسشهای بی پاسخ» در نقد خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی منتشر گردیده است.

قسمتهایی از این مقاله که مربوط به ـ می باشد را در سایت رنگ ایمان منتشر می کنیم.

باشد که پرداختن به این موضوع و روشن شدن مساله بعد از گذشت سالیان زیاد که هجمه های زیادی را به طرفداران خط اصیل انقلاب اسلامی علی الخصوص شهید بزرگوار سید اسدالله لاجوردی وارد کرده بود، مایه عبرت و توجه قرار گیرد:

شیخ حسن لاهوتی در زندان شاه [2]

ماجرای مرگ شیخ حسن لاهوتی لاهوتی

حجت الاسلام و المسلمین سید حمید روحانی

چنانکه در آغاز این نوشتار یادآوری شد جناب هاشمی رفسنجانی در جای‌جای خاطرات خود تلاش کرده است پیرامون رویدادها و جریان‌های تاریخی دوران انقلاب اسلامی با پرده‌پوشی و پنهان‌کاری قلم بزند و سخن بگوید. البته آوردن برخی از موضوعات و رویدادهای سیاسی شاید در یک برهه زمانی به مصلحت امنیت کشور و نظام نباشد و برای بازگو کردن آن به گذر زمان نیاز باشد، لیکن جناب هاشمی در خاطرات خود برخی از جریان‌ها و رویدادها را سربسته گذاشته و گذشته است که نه‌تنها جنبه اسرار و امنیتی نداشته بلکه توضیح آن برای مردم می‌توانست یک سلسله واقعیت‌های تاریخی را روشن کند تا برای نسل امروز و نسل‌های آینده درس عبرت باشد.

از این دست جریان، دستگیری و مرگ شیخ حسن لاهوتی در سال ۱۳۶۰ است که در پرده ابهام مانده و تاکنون نیز کسی برای مردم توضیح نداده است که نامبرده چرا دستگیر شد و چگونه درگذشت؟! در آن روزها این خبر را که لاهوتی بر سر هواداری از سازمان «مجاهدین خلق»! با امام و نظام جمهوری اسلامی مشکل پیدا کرده و در صف مخالفان قرار گرفته است همگان دریافتند، لیکن علت دستگیری و بازداشت او از سوی دادستان انقلاب اسلامی و مرگ او در زندان در همان ساعت‌های اولیه‌ای که بازداشت شده بود، تاکنون برای ملت ما روشن نشده و در پرده ابهام مانده است. انتظار می‌رفت که جناب هاشمی رفسنجانی چون با این جریان از نزدیک درگیر بوده است، بی‌پرده و شفاف واقعیت‌ها را آشکار سازد و مردم را در متن این رویداد تاریخی قرار دهد. بی‌تردید شرح و بیان موضع سیاسی آقای لاهوتی و اینکه چرا دادستان انقلاب اسلامی او را بازداشت کرد و آیا مرگ او به علت خودکشی یا سکته بود، از مسائل مهم امنیتی و اطلاعاتی نیست که بازگو کردن آن به مصلحت نظام جمهوری اسلامی نباشد لیکن جناب هاشمی در خاطرات خود این جریان را به گونه‌ای سربسته، پیچیده و با پرده‌پوشی و نهان‌کاری مطرح می‌کند و می‌گذرد که جز رازداری برای یک خطاکار و در تاریکی نگاه داشتن مردم، نامی نمی‌توان بر آن نهاد. ما سیر آورده‌های خاطرات هاشمی درباره شیخ حسن لاهوتی را پی می‌گیریم:

… شب مهمان آقای لاهوتی بودیم؛ از امام و ماها شکایت داشت که چرا در جریان حادثه کوچصفهان از ایشان حمایت نشده است. باید با ایشان صحبت و احساساتش را آرام و تنظیم کرد. بچه‌ها در بحث شرکت داشتند.[۱] [3]

… شب آقای لاهوتی آمد و بحث زیادی درباره موضع ایشان داشتیم، ایشان از موضع امام، ما، مردم، صدا و سیما و مجلس انتقاد داشت.[۲] [4]

ساعت ۳ بعد از ظهر خبر دادند که از طرف دادستانی انقلاب به خانه‌ آقای لاهوتی ریخته و خانه را تفتیش می‌کنند. به آقای لاجوردی گفتم با توجه به سوابق و مبارزات آقای لاهوتی بی‌‌حرمتی نشود. گفت دنبال مدارک وحید لاهوتی هستند. اول شب اطلاع دادند که آقای لاهوتی را به زندان برده‌اند و احمدآقا هم تماس گرفت و ناراحت بود، قرار شد بگویم ایشان را آزاد کنند. آقای لاجوردی پیدا نشد به آقای سید حسین موسوی تبریزی دادستان کل انقلاب گفتم و قرار شد فوراً آزاد کنند. احمدآقا گفت امام هم از شنیدن خبر ناراحت شده‌اند. شب را در مجلس خوابیدم.[۳] [5]

پنج‌شنبه ۷آبان: اول وقت بعد از نماز و کمی مطالعه، عفت تلفنی اطلاع داد که آقای لاهوتی را دیشب به بیمارستان قلب برده‌اند. بلافاصله تلفن زد و گفت از دنیا رفته‌اند. تماس گرفتم معلوم شد صحت دارد. آقای لاجوردی دادستان انقلاب تهران گفت آقای لاهوتی اتهامی نداشتند، برای توضیح مدارک مربوط به وحید آمده بودند که به محض ورود به زندان دچار سکته قلبی شده و معالجات بی‌اثر مانده است. قرار شد پزشکی قانونی نظر بدهد. ساعت هشت صبح جلسه علنی تشکیل شد. من خبر فوت ایشان را دادم و ضمن اعلام خبر گریه کردم، نتوانستم خودم را کنترل کنم. از این حالت عده‌ای انتقاد داشتند و عده‌ای تعریف کردند…[۴] [6]

… به دفترم آمدم. درباره کیفیت دفن آقای لاهوتی مشورت‌هایی شد(؟) قرار شد روابط عمومی مجلس اعلان کند. دادستانی می‌خواست بدون اطلاع به قبرستان ببرد، موافقت نکردم… ساعت سه و نیم بعد از ظهر تشییع جنازه آقای لاهوتی را اعلام کرده بودم. سعید و فاطی در مجلس بودند، گفتند دادستانی ساعت ۳ بعد از ظهر قبل از آمدن مشایعین، جنازه را حرکت داده، به لاجوردی اعتراض کردم. گفت کمیته خودسری کرده است.[۵] [7]

جمعه ۸آبان: … قرار شد فاتحه‌ای برای مرحوم لاهوتی بگیریم، چون خانواده ایشان به خاطر نارضایتی شدید از جریان، حاضر نشد اعلان فاتحه کند…[۶] [8]

چهارشنبه ۱۳آبان: احمدآقا خمینی ساعت ده صبح آمد و پرونده آقای لاهوتی را که از دادستانی برای اطلاع دادن به امام گرفته بود آورد و لیستی از اشیایی که در بازرسی منزل آقای لاهوتی برده بودند، و گفت در مورد ایشان بهتر بود با ظرافت عمل شود، به خاطر خدمات ایشان در دوران مبارزه.[۷] [9]

جمعه ۱۵آبان: اول شب، حمید و فائزه آمدند و شب را پیش من ماندند، چون تنها بودم، مقداری آنها را تسلیت دادم و ارشاد کردم. غیر مستقیم گله داشتند که چرا با صراحت نگفتم که آقای لاهوتی در زندان سکته کرده و فوت شده.[۸] [10]

سه‌شنبه ۲۶آبان: آقاجلال را فرستاده بودم که چیزهای شخصی مرحوم لاهوتی را که دادستانی هنگام بازداشت ایشان از منزلشان برده بود بگیرد، بعدازظهر آمد…[۹] [11]

سه‌شنبه ۲شهریور۱۳۶۱: با آقای ربانی املشی درباره گواهی فوت مرحوم حسن لاهوتی تلفنی صحبت کردم.[۱۰] [12]

شیخ حسن لاهوتی در کنار آیت الله منتظری [13]

بر اهل اندیشه، قلم و نظر پوشیده نیست که از اهداف اولیه و مهم خاطره‌نگاری خدمتی به تاریخ و آشکار کردن گوشه‌هایی از زوایای ناپیدای رویدادها و جریان‌های تاریخی است که نویسنده و گوینده خاطرات از آن آگاهی یا در آن نقشی داشته است و با بازگو کردن آن، تاریخ‌نگاران را در هر چه بیشتر روشن کردن موضوعات و رویدادها و ترسیم درست و شفاف آن برای نسل امروز و نسل‌های آینده مدد می‌کند. اکنون باید از جناب هاشمی پرسید که انگیزه و نظرشان از تنظیم این خاطرات چه بوده؟ و چه برنامه و اندیشه‌ای در سر داشته‌اند؟ اگر هدف، گامی یا گام‌هایی در راه روشن کردن برخی از ماجراها و جریان‌هایی بوده است که ایشان از آن آگاهی دارند و در آن نقشی داشته‌اند، چرا و چگونه در بیشتر موارد، خاطرات خود را با رمز و راز و کد و کنایه و اشاره بازگو کرده و سربسته گذاشته و گذشته است؟ و اگر هدف از این خاطره‌نگاری‌ها تنها خودنمایی و مطرح کردن فامیل و بستگان و نورچشمان خویش است باید گفت زهی تأسف.

آقای هاشمی برای توجیه این ابهام‌گویی مصلحت نظام و کشور را بهانه کرده و با این دستاویز شیوه خاطره‌گویی خود را سیاستمدارانه و حکیمانه وانمود کرده‌ است، لیکن با نگاهی به این خاطرات می‌بینیم که او در مواردی با رمز و راز و پنهان‌کاری گذشته که هیچ‌گونه ارتباطی به مصلحت نظام و کشور ندارد. با نگاهی دوباره به آنچه در بالا از زبان جناب هاشمی درباره شیخ حسن لاهوتی آورده شد این واقعیت به درستی روشن می‌شود. او نوشته است: «آقای لاهوتی… از امام و ماها شکایت داشت که چرا در جریان حادثه کوچصفهان از ایشان حمایت نشده است؟» خب؛ «حادثه کوچصفهان» چه بوده؟ آیا بازگو کردن آن مصالح نظام را به خطر می‌انداخت؟! نوشته است: «آقای لاهوتی… از موضع امام، مردم، صدا و سیما و مجلس انتقاد داشت»؛ آیا بازگو کردن انتقاد او به امام، مردم، صدا و سیما و مجلس با مصلحت نظام منافات داشت یا با مصلحت فامیلی؟ پوشیده داشتن دیدگاه‌های سیاسی لاهوتی از مردم و بازگو نکردن این واقعیت که نامبرده تا واپسین لحظه‌های زندگی خود هوادار سازمان منافقین بود و حتی نسبت به آن دسته از افرادی که رسماً تغییر ایدئولوژی داده بودند با دستاویز اینکه می‌خواهم آنها را ارشاد کنم سمپاتی داشت، برخلاف مصلحت نظام بود یا مصلحت‌اندیشی‌های قبیله‌ای؟ مگر آیت‌الله مهدوی‌کنی در خاطرات خود آنچه را که درباره لاهوتی می‌دانستند و در جریان آن قرار داشتند بازگو نکردند؟ آیا توضیح خداپسندانه ایشان درباره موضع سیاسی و دیدگاه انحرافی و ساده‌اندیشانه لاهوتی به مصلحت نظام و انقلاب آسیب رسانید تا پنهان‌کاری جناب هاشمی درباره نامبرده درخور توجیه و تأمل باشد؟ حضرت مهدوی‌کنی با راستی و درستی و صفا و صداقت در خاطرات خود از لاهوتی چنین یاد می‌کنند:

… بعد از اعلام مواضع [سازمان مجاهدین خلق] ظاهراً آقای لاهوتی با آنها قطع ارتباط نکرده بود و مدعی بود که من با اینها هستم تا شاید بتوانم آنها را برگردانم. سازمانی‌ها[۱۱] [14]به منزل ایشان رفت‌ و آمد می‌کردند، از کسانی که بنا به اظهار آقای لاهوتی به خانه ایشان رفت و آمد داشتند بهرام آرام، تقی شهرام و دختر آقای دزفولی به نام بتول دزفولی و وحید افراخته بودند. آقای لاهوتی می‌گفت اینها گاهی شب‌ها هم در منزل من می‌مانند و اظهار می‌کرد که درصدد هستم اینها را برگردانم. وحید افراخته لاهوتی را لو داده بود چون بیش از همه با ایشان تماس داشت…[۱۲] [15]

ایشان در مورد دیگر روایت کرده‌اند:

… مرحوم آقای لاهوتی فردی انقلابی و علاقه‌مند به امام بود ولی روحیه‌ای داشت که بیشتر می‌توانست با آقایان نهضتی‌ها[۱۳] [16]و با مجاهدین و حتی بنی‌صدر بسازد چون سوابقی داشت و یکی از فرزندانش هم جزو مجاهدین خلق بود…[۱۴] [17]

آیا این شیوه خاطره گفتن با راستی و درستی و یک‌رنگی با مردم نزدیک‌تر است یا سربسته و دربسته گذاشتن و حتی بازگو نکردن اینکه چرا لاهوتی به امام و مردم انتقاد داشت؟! آیا این‌گونه نهان‌کاری‌ و به اصطلاح رازداری برای بستگان و نزدیکان و نورچشمان و فاش نکردن کاستی‌ها و لغزش‌های آنان می‌تواند خاطرات هاشمی را در میان مردم اعتبار ببخشد یا اینکه مردم ما به این‌گونه کتاب‌ها و خاطرات به چشم گفتار و نوشتاری جهت‌دار، جانب‌دارانه و سانسورشده می‌نگرند و آن را معتبر نمی‌دانند. جناب هاشمی در این خاطرات نه‌تنها دیدگاه سیاسی و نامردمی لاهوتی را سانسور می‌کند، حتی از آوردن این واقعیت که فرزند او (وحید) عضو منافقین بوده و خودکشی کرده است نیز خودداری می‌ورزد! از هر شخصی که در خاطرات او نامی به میان آمده در زیرنویس، پیشینه و کارکرد او آورده شده است، جز وحید که هیچ‌گونه اشاره‌ای به پیشینه او نشده است.

او در خاطرات خود می‌آورد: «بعد ازظهر خبر دادند که از طرف دادستانی انقلاب به خانه آقای لاهوتی ریخته و خانه را تفتیش می‌کنند، به آقای لاجوردی گفتم با توجه به سوابق و مبارزات آقای لاهوتی بی‌حرمتی نشود»؛ اما توضیح نمی‌دهد که آقای لاهوتی چه جرمی مرتکب شده بود که بایستی به خاطر سوابق او، بی‌حرمتی نکنند! اگر جرمی نداشت چرا به لاجوردی اعتراض نکرده‌اند که چرا به خانه او ریخته‌اند و به تفتیش خانه او پرداخته‌اند؟! و اگر مجرم بود و باید به خاطر سوابق او بی‌حرمتی نکنند چرا دنبال لاجوردی بوده که او را فوراً آزاد کنند؟! آقای هاشمی طبق کدام قانون (جز قانون عصر شاهنشاهی) ‌می‌تواند «بگوید» که او را آزاد کنند؟! مگر نمی‌گوید درباره مرگ او «قرار شد پزشکی قانونی نظر بدهد»! چرا نظر پزشک قانونی را در خاطرات خود، حتی به صورت زیرنویس نیاورده است؟! چرا «دادستان می‌خواست بدون اطلاع [جسد] را به قبرستان ببرد»؟! چرا «دادستانی ساعت ۳ بعدازظهر قبل از آمدن مشایعین جنازه را حرکت داد»؟! چرا «از گریه هاشمی برای مرگ لاهوتی عده‌ای انتقاد داشتند و عده‌ای تعریف کردند»؟! «تعریف» شاید برای این بوده است که هاشمی با آن شجاعت و دلاوری منقلب شده و گریسته است!! اما «انتقاد» برای چه؟! انتقادکنندگان چه ذهنیت منفی نسبت به لاهوتی داشتند که حتی اظهار تأسف از مرگ او را ناروا می‌دانستند؟! چرا «خانواده لاهوتی حاضر نشدند اعلان فاتحه کنند»؟! از چه رویدادی نارضایتی داشتند؟! آیا بی‌پاسخ گذاشتن این پرسش‌ها و پنهان داشتن جریان‌های مرموز و مشکوک مربوط به لاهوتی از مردم، در راستای مصلحت نظام است یا مصلحت باندی و قبیله‌ای؟ جناب هاشمی در خاطرات خود اگر مصلحت نظام و انقلاب اسلامی را در نظر داشت بی‌تردید علت مرگ لاهوتی را که احتمالاً خودکشی او با قرص سیانور بود با صراحت بازگو می‌کرد تا امروز برخی از نورچشمان او که دلی پرکین و چرکین از انقلاب اسلامی دارند ادعا نکنند که مرگ لاهوتی «مسمومیت با سم استرکنین در زندان اوین» بوده است و با این دروغ نظام جمهوری اسلامی ایران را به کشتن او متهم کنند. شاید برای برخی از خوانندگان باور خودکشی لاهوتی به عنوان آخوندی سابقه‌دار دشوار باشد، لیکن باید دانست که نامبرده در دست سازمان منافقین و دیگر عناصر التقاطی به گونه‌ای مسخ شده بود که انگار از اسلام همان برداشت را داشت که افراد وابسته به سازمان و دیگر پیروان تز اسلام منهای ولایت داشتند. خاطره‌ای که از او در نوفل‌لوشاتو دارم می‌تواند رویکرد او از اسلام را تا پایه‌ای نمایان سازد. او در یک سخنرانی در جمع دانشجویان و دیگر ایرانیان در نوفل‌لوشاتو اظهار کرد: شکنجه‌های وحشیانه و توان‌فرسا به فرزندم در برابر چشمانم به حدی وحشتناک و برای من دردناک بود که من در آن لحظه اگر چاقو یا چیز تیزی در دسترسم بود مسلماً پسرم را می‌کشتم تا از آن شکنجه‌های وحشیانه راحت شود!! (نزدیک به این مضمون) آقای لاهوتی اگر پیرو اسلام راستین و پایبند به انقلاب اسلامی بود منزل خود را پس از پیروزی انقلاب اسلامی به یک زرادخانه برای سازمان منافقین بدل نمی‌کرد و از پشتیبانان پروپاقرص سازمان، اعضای نهضت آزادی و بنی‌صدر معزول قرار نمی‌گرفت. جناب هاشمی آنچه از زبان شادروان حاج سید احمد خمینی(ره) آورده است که «در مورد ایشان [لاهوتی] بهتر بود باظرافت عمل شود، به خاطر خدمات ایشان در دوران مبارزه»، گواه دیگری است که نشان می‌دهد نامبرده به خودکشی دست زده است و مرحوم حاج سید احمد بر این نظر بوده است که اگر با او «باظرافت» و ملایمت برخورد می‌شد شاید او کنترل اعصاب خود را از دست نمی‌داد و خود را به هلاکت نمی‌رساند.

شیخ حسن لاهوتی [18]

دختران هاشمی گویا دیواری کوتاه‌تر از دیوار روحانی مظلوم حاج‌ سید احمد‌آقا نیافته‌اند؛ از این رو در یک مصاحبه به ایشان خرده گرفته‌اند که «… احمد خمینی پس از مرگ آیت‌الله! لاهوتی و فرزندش کاری برای آنها نکرد…»! نشریه شهروند از زبان حمید لاهوتی و دختران هاشمی آورده است:

… مرحوم سید احمد خمینی احتمال می‌داده که لاهوتی با آن سم خودکشی کرده است، احتمالی که به گفته فاطمه هاشمی بعید می‌نماید. در این گفت‌وگو فائزه هاشمی نیز از مرحوم سید احمد خمینی به دلیل عدم پیگیری شایسته مرگ مشکوک پدر همسرش انتقاد کرده است…[۱۵] [19]

در صورتی که مرحوم حاج سید احمد پس از پیگیری و جستاری همه‌جانبه به این نتیجه رسید که لاهوتی خودکشی کرده است؛ لیکن گویا نامبردگان این چشمداشت را داشتند که حاج سید احمدآقا(ره) طبق خواست آنها اعلام کنند که او را در زندان مسموم کرده‌اند! آخر چه کسی باور می‌کند که دادستانی، لاهوتی را برای بازجویی و تحقیق دستگیر کرده و به زندان گسیل داشته است لیکن هنوز پای او درست به زندان نرسیده او را بدون بازجویی و گرفتن اطلاعات پیرامون سلاح‌های گوناگونی که در منزل او به دست آمده بود و همکاری او با سازمان تروریستی منافقین، مسموم کنند و از میان ببرند. اگر می‌خواستند زهرکش کنند به دستگیری و گسیل به زندان نیازی نبود؛ در بیرون نیز می‌توانستند بدون گذاشتن ردپایی او را از میان ببرند. اصولاً دادستانی به زهرکش کردن او چه نیازی داشت و چه بهره‌ای از آن می‌گرفت؟ راستی آنهایی که از حاج سید احمد خمینی(ره) خرده می‌گیرند که چرا جریان «مرگ مشکوک»! لاهوتی را پیگیری نکرده است چرا از جناب هاشمی رفسنجانی انتقاد نمی‌کنند که به رغم آن قدرت فراقانونی که به خود رخصت می‌داده است در کار قضایی و دادستان انقلاب اسلامی- بنابر آنچه در خاطرات آورده است- دخالت و امر و نهی کند، درباره مرگ لاهوتی پیگیری نکرده و حقایق را آشکار نساخته است. اگر بنابر ادعای دختران هاشمی مرگ نامبرده در زندان به علت این بوده که او را مسموم کرده‌اند، جناب هاشمی در این جرم شریک است که سکوت کرده و مجرم را به دست قانون نسپرده و به مردم نشان نداده است و باید در پیشگاه ملت پاسخگو باشد و اگر می‌داند و یقین دارد-‌ که دارد- نامبرده خودکشی کرده است سکوت در برابر اتهام فرزندانش به نظام جمهوری اسلامی، کتمان آن و انتشار خاطراتی خنثی و ابهام‌آمیز و رعایت مصالح قبیله‌ای، تحریف تاریخ و نگاه داشتن ملت ایران در تاریکی و ناآگاهی است.

این ادعا که امام نیز از دستگیری لاهوتی «ناراحت شده‌اند» با واقعیت هم‌خوانی ندارد. امام از ارتباط نامبرده با سازمان منافقین خبر داشتند و بی‌تردید انتظار ایشان از دستگاه قضایی این بود که این حامی و پشتیبان سرسخت گروهک ملحد و منافق را تحت پیگرد قانونی قرار دهند. امام عاشق یقه‌چاک دوست، رفیق، فامیل، قبیله، عزیزان و نورچشمان نبود تا آنان را از قانون مستثنی بداند؛ امام با صراحت آورده‌اند:

…من بارها اعلام کرده‌ام که با هیچ‌کس در هر مرتبه‌ای که باشد عقد اخوت نبسته‌ام؛ چهارچوب دوستی من در درستی راه هر فرد نهفته است…[۱۶] [20]

امام در پیام دیگری اعلام می‌دارند:

… من با خدای خود عهد کردم که از بدی افرادی که مکلف به اغماض آن نیستم هرگز چشم‌پوشی نکنم. من با خدای خود پیمان بسته‌ام که رضای او را بر رضای مردم و دوستان مقدم دارم؛ اگر تمام جهان علیه من قیام کنند دست از حق و حقیقت برنمی‌دارم… من بعد از خدا با مردم خوب و شریف و نجیب پیمان بسته‌ام که واقعیات را در موقع مناسبش با آنها در میان گذارم…[۱۷] [21]

آقای هاشمی اگر در خاطرات خود توضیح می‌داد که امام چرا پس از خودکشی لاهوتی فرزندان او را که افتخار دامادی او را دارند، به حضور نپذیرفتند و با آنان دیدار نکردند تا تسلی خاطری برای آنان باشد، موضع امام در مورد آقای لاهوتی به درستی روشن می‌شد و در آن صورت او نمی‌توانست با ادعای اینکه «امام هم از شنیدن خبر [دستگیری لاهوتی] ناراحت شده‌اند» پشتیبانی خود از نامبرده را توجیه کند.

منبع: مجله ۱۵ خرداد، شماره ۳۳، ص۲۴۸ـ۲۵۶

——————————————————

[۱] [22] . علی اکبر هاشمی رفسنجانی، عبور از بحران، تهران، دفتر نشر معارف انقلاب، ۱۳۸۶، ص۶۴.

[۲] [23] . همان، ص۱۲۹.

[۳] [24] . همان، ص۲۸۵.

[۴] [25] . همان، ص۲۸۶.

[۵] [26] . همان، ص۲۸۷.

[۶] [27] . همان، ص۲۸۸.

[۷] [28] . همان، ص۲۹۱.

[۸] [29] . همان، ص۲۹۲.

[۹] [30] . همان، ص۳۰۰.

[۱۰] [31] . همان، ص۱۶۴.

[۱۱] [32] . منظور سازمان مجاهدین خلق است.

[۱۲] [33] . خاطرات آیت‌الله مهدوی‌کنی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۵، ص۱۴۶.

[۱۳] [34] . منظور نهضت آزادی است.

[۱۴] [35] . خاطرات آیت‌الله مهدوی‌کنی، همان، ص۲۲۶.

[۱۵] [36] . شهروند امروز، آبان۱۳۸۷، ش۷۰.

[۱۶] [37] . صحیفه امام، ج۲۱، ص۳۲۶.

[۱۷] [38] . همان، ص۳۳۲-۳۳۱.

منبع: رنگ ایمان