وقتی که لب می گشاید، زخم زبان تو امشب
خورشید جان می سپارد، بر شانه های تو ای کوه!
ای کاش لختی نجوشد، آتشفشان تو امشب
می جوشد این شعله تلخ، از استخوان تو امشب
رو نوشت روزها را، روی هــــم سنجــاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
با نگاهی سر شکسته، چشمهایـــی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
چه کسی میداند که تو در حسرت یک فردایی؟
معبودا
به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند . . .
هیچ چیز از ما نمی ماند مگر فریادها
جیب پیراهنی آغشته به خون را گشتند/ نامه ای را که به مقصد نرسید آوردند / نامه مثل جگر تشنه ی تو سوخته بود
قفل آن باز نشد هرچه کلید آوردند
اینهمه شهید در یک عکس!!
یکی مازندرانی، یکی گیلانی، یکی گلستانی و... یکایک شهرستانها را جمع کردن و با هم دوست و برادر کردن و... همه را باهم به نزد خود بردن........ الهی شکرت

















